جدول جو
جدول جو

معنی مال داده - جستجوی لغت در جدول جو

مال داده(دَ / دِ)
چیزی که به قیمت خریده باشند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی که با پرداخت بها آن را خریده باشند، در محاوره به غلام اطلاق کنند. (آنندراج). غلام و بنده. (ناظم الاطباء) :
ای دل به مال داده مزن لاف اعتبار
زان رو که قیمتی نبود زرخریده را.
مخلص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مال داده
خریده، لالا (غلام) برده آنچه که با پرداخت بها آنرا خریده باشند، غلام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجال دادن
تصویر مجال دادن
فرصت دادن، وقت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثال دادن
تصویر مثال دادن
فرمان دادن، برای مثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال دیده
تصویر سال دیده
سال خورد، سال خورده، سالمند، پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
مالیدن، مشت مال دادن، کنایه از تنبیه کردن، برای مثال چنانت دهم مالش از تیغ تیز / که یا مرگ خواهی ز من یا گریز (نظامی۵ - ۸۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب داده
تصویر تاب داده
پیچیده شده، بافته شده
ویژگی چیزی که بر اثر حرارت داغ شده است
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ / دِ)
قحبه زاده و حرام زاده. (آنندراج). زادۀ زنا و حرام زاده. (ناظم الاطباء) ، زن جلب. (آنندراج). قرمساق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مال خانه
تصویر مال خانه
خانه ای که مال و متاع در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدال دادن
تصویر مدال دادن
نشان دادن نشان بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرمان دادن فرمان دادن: گر مثالم دهد بمعذوری تا بخانه شوم بدستوری... (نظامی. گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجال دادن
تصویر مجال دادن
زمان دادن پروا دادن فرصت دادن وقت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهل دادن
تصویر مهل دادن
زمان و مهلت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
افزاری توانگری، چار پا داری ستور داری، دامپروری ثروتمندی توانگری، دارای چارپایان بودن، تربیت گاو و گوسفند واسب: شغل اهالی کشاورزی و مالداری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گال دادن
تصویر گال دادن
فریب دادن، بازی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاک داده
تصویر چاک داده
شکاف داده دریده، پاره کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال دادن
تصویر سال دادن
بیاد مرده یکسال پس از مرگ او اطعام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال زاده
تصویر مال زاده
جا فزاده موله زای، زن جنده
فرهنگ لغت هوشیار
مالیدن، جزای عمل بدرا دادن گوشمالی دادن: او را مالش دادم تا دیگر بهیچ مشتهی نکند. چنانت دهم مالش از تیغ تیز که یا مرگ خواهی زمن یا گریز. (نظامی آنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب داده
تصویر تاب داده
پیچیده، به هم بافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سال دادن
تصویر سال دادن
((دَ))
به یاد مرده یک سال پس از مرگ او اطعام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
((~. دَ))
مالیدن، تنبیه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثال دادن
تصویر مثال دادن
((مِ. دَ))
فرمان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
Rub
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
frotter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
frotar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
रगड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
strofinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
esfregar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
reiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
wrijven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
терти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
тереть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
pocierać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مالش دادن
تصویر مالش دادن
ঘষা
دیکشنری فارسی به بنگالی